نیمه شب چهل و ششم

دارم فکر می کنم تو مدت هاست به اینجا سر نزدی. دارم فکر می کنم این نیمه شب های من کی به آخر می رسه؟ آیا میشه نیمه شبی از روز اومدنت بنویسم؟ آه! آیا؟؟؟ دوست ندارم درباره بعضی چیزا با تو حرف بزنم. من مخاطب صبور تر و مهربان تری احتیاج دارم. مخاطبی که با من غریبگی نکنه...دلم فقط خدای پشت پنجرمو می خواد. هیچ وقت گاهی حتی به ذهنت می رسه من تا کجا صبوری خواهم کرد؟ این نیروی درونی تا کجا منو دنبال تو خواهد کشید؟ تو یک کلمه از حرفای منو می شنوی؟ اینا کلمه نیست معنیه. تیکه پاره های زجر ۹ ماه و ۲۴ روزه منه. اگه مادر بزرگم بود بهم افتخار می کرد. من می خواستم زندگیمونو حفظ کنم. یه نفری. آه چرا صدای منو نمی شنوی؟؟؟ چقدر دلم می خواد تصویر خودم رو از صفحه هستی پاک کنم. نقش این همه سرگردانی رو . روح بی نوای مصلوب.... روح بی نوای مصلوب! اینجا همه چیز در چشم من از بی رحمی تو سوگواره...حتی این پاییز...اگه برگ درختا طلایی بشه و من تک تکشونو رنگ برق لبخنداهای تو ببینم...اگه باز هر شب تاریکی معنی تو رو به خودش گرفته باشه و روشنایی روز هم؟؟؟آه خدای من خدای من...چه کسی از دل من خبر داره؟ پس کی این خرمن حسرت آتش می گیره؟ خدایا بسوزون و خاکستر کن ...بی نوای مصلوب! فاتیما بی نوای مصلوب...اینه نام کامل من! 

 

 http://music.tirip.com/g.htm?id=26436