نیمه شب پنجاه و پنجم

فکر می کنی الان می خوام چکار کنم؟ وقتی دیدمت ازت دلخور باشم؟ از دلتنگی از پا افتاده باشم؟ مثل زنای بی فکر و گیج بهت بپرم که میشه بگی من کجای زندگی توام؟؟؟من همش باید هفته ای ۱ ساعت با تو باشم؟  

 

نه! من هیچ کدوم این کار ها رو نمی کنم. به نظرم تو فعال ترین عضو کائنات هستی. حتی ۱ ساعت هم بی خیال این دنیا نیستی. بعضی وقت ها فکر می کنم دنیا روی سه تا  پایه ایستاده به زندگی ادامه میده.مرگ و میر به موقع آدما، فیزیک، بهزاد! 

 

دنیا خیلی بیشتر از من به تو احتیاج داره. شاید یکی از دلایلی که منو عاشقت کرد همین مهم بودنته. اینکه به شدت پر رنگی. حتی کارهای روز مره ات هم مهمه. تحسین برانگیزی! 

 

می دونی دلم می خواد چکارت کنم؟ اینبار که دیدمت، بهت هجوم بیارم! چنان بغلت کنم که نفست بند بیاد. که بفهمی توی من زندانی شدی.  سلول به سلول بدنت رو باید بچشم. باید هوای دم و بازدمت تمام ریه هام رو پر کنه. باید سلول های جدیدت که به دنیا میان عطر منو به خودشون داشته باشن. باید بیای درون من توی چشمۀ جوشان عشق و زندگیم غسل کنی. بیرون که میری خیس از من باشی.  

 

دلم برات تنگ شده!!!برای تو که عشق منی! همزاد منی! مادر من! پدر منی! پسرک منی! شوهر منی! همه کس منی. 

 

بیا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

 

نیمه شب پنجاه و چهارم

Gravatar باور نمی کنم
اما کمی
همراه با درد
حس می کنم
انگار رفته ای
 

 

                                وحید کیان پور