-
[ بدون عنوان ]
جمعه 29 فروردینماه سال 1393 17:08
تو را به خاک سپردم. دیدار به قیامت هم، حتی، نه.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مردادماه سال 1392 10:32
-
به خدایی که عشق را آفرید بی مرگ...بی زوال...با رنج
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 16:45
-
کو آشنای شبهای من ...کو؟
جمعه 13 فروردینماه سال 1389 01:30
-
نیمه شب هفتاد و هشتم
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 14:42
-
نیمه شب هفتاد و هفتم
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1388 14:19
-
نیمه شب هفتاد و ششم
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 21:51
-
نیمه شب هفتاد و پنجم
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 21:15
-
نیمه شب هفتاد و چهارم
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 22:58
-
نیمه شب هفتاد و سوم
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1388 18:24
-
نیمه شب هفتادو دوم
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 18:04
-
نیمه شب هفتاد و یکم
سهشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1388 12:18
-
نیمه شب هفتاد ام
یکشنبه 30 فروردینماه سال 1388 12:06
-
نیمه شب شصت و نهم
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 21:11
-
نیمه شب شصت و هشتم
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 23:06
-
نیمه شب شصت و هفتم
دوشنبه 10 فروردینماه سال 1388 23:14
-
نیمه شب شصت و ششم
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 23:02
-
نیمه شب شصت و چهارم
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 22:43
-
نیمه شب شصت و چهارم
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 00:12
-
نیمه شب شصت و سوم
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 12:42
حرفی به من بزن آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد جز درک حس زنده بودن از تو چه میخواهد؟ حرفی به من بزن من در پناه پنجره ام با آفتاب رابطه دارم.
-
نیمه شب شصت و دوم
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 13:43
برف دونه! عجب غولی هستی تو! عاشقتم! هیچ کس مثل تو نمی تونه اینقدر قوی باشه. تو جدا منو تحت تاثیر قرار میدی. قهرمان زندگی من تویی. تا تو رو دارم از هیچی نمی ترسم. عاشق اون آرامش و درایت و زیرکی مخصوص به خودتم. عاشق اون فکرای بکرت. تویی که منو نجات میدی. من مطمئنم تو آدم بزرگی میشی. اینو من بهت می گم! من که تو رو از هر...
-
نیمه شب شصتم
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 02:22
اینبار واقعا نیمه شبه. ۲:۱۱ دقیقه نیمه شب. بهزاد داشتم فکر می کردم من چند تا راز توی زندگیم دارم که هیچ کس ازش خبر نداره؟ من ۳ تا راز بزرگ دارم که خانوادم ازش بی خبر هستند. من بی نهایت راز بزرگ دارم که دوستانم ازش بی خبر هستند. من یک راز دارم که تو اندکی ازش بی خبری. یعنی بی خبری چون هنوز ۴شنبه نشده که برگردی تورنتو و...
-
نیمه شب پنجاه و نهم
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 13:52
سلام عشق ایرانی من. معشوق ایرانی من. عاشق ایرانی من. نمی دونی وسط شلوغی امروز و دیروز برف دونه، وسط همه دلمشغولی های دلچسب یا معمولی یا اجباریش هی یاد تو می افتاد. یاد اینکه عاشق تو هست. و فکر کرد چقدر خوشبخته که هم قدرتمنده هم صبوره هم اهل مطالعه و یاد گرفتنه و هم اهل کاره و سختکوش و هم با احساس و کمی هنر مند و هم با...
-
نیمه شب پنجاه و هشتم
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 13:36
نمی دونم چرا هرچی فکر می کنم یادم نمیاد ۲۵ بهمن پارسال کجا بودم و در چه حالی بودم و چه می کردم. به نظرم بهتره سال دیگه هم به یاد نیارم ۲۵ بهمن امسال کجا بودم و در چه حالی بودم و چه می کردم.
-
نیمه شب پنجاه و هفتم
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 00:04
بهزاد جانم! متن پایینی رو امروز لای یادداشت هام پیدا کردم. مال زمستون پارساله. یادم رفته بود برات بفرستمش. فکر نکنم هنوز دیر شده باشه.خدا رو شکر که هنوز دیر نشده. دوستت دارم. ....................................................................... من خواب دیدم بهزاد. خواب دیدم یک روزی رو مثل یک دوشنبه مه الود که روی...
-
نیمه شب پنجاه و ششم
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 19:43
سلام عزیز نازنینم. من باید یه چیزی رو به تو اعتراف کنم. این مدت که برای تو نامه ننوشتم، مشغول نامه نگاری برای عزیز دیگه ای بودم. منو می بخشی که اسمش رو نمی برم؟ فکرت رو راه دور نبر شیرینم. همین نزدیکی هاست. تمام این چند روز با همه توانش سعی می کرد جلوی چشمم ظاهر بشه. حتی توی چشم آدمای شبیه به خودش. شنبه که داشتم از...
-
نیمه شب پنجاه و پنجم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 14:57
فکر می کنی الان می خوام چکار کنم؟ وقتی دیدمت ازت دلخور باشم؟ از دلتنگی از پا افتاده باشم؟ مثل زنای بی فکر و گیج بهت بپرم که میشه بگی من کجای زندگی توام؟؟؟من همش باید هفته ای ۱ ساعت با تو باشم؟ نه! من هیچ کدوم این کار ها رو نمی کنم. به نظرم تو فعال ترین عضو کائنات هستی. حتی ۱ ساعت هم بی خیال این دنیا نیستی. بعضی وقت ها...
-
نیمه شب پنجاه و چهارم
سهشنبه 12 آذرماه سال 1387 21:19
باور نمی کنم اما کمی همراه با درد حس می کنم انگار رفته ای وحید کیان پور
-
نیمه شب پنجاه و چهارم
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1387 00:07
یه طوری روی تخت دراز کشیده بود که انگار قراره چند ثانیه بعد خیلی راحت و سرحال از جاش بلند بشه. فکر می کرد مسخره تر از این ممکن نیست. امروز ظهر روی تخت خوابش توی اتاقش لم داده بود و کتاب می خوند و امشب، فقط چند ساعت بعد، باید روی تخت باریک و ناراحت بیمارستان ثانیه ها رو بشمره تا سیاهی شب به صبح برسه. دختر تخت کناری هم...
-
نیمه شب پنجاه و سوم
شنبه 18 آبانماه سال 1387 23:21
برای تو نگرانم. عمر من. زندگی من. جون من. بهزاد من. بی شک جهان را به عشق کسی آفریدهاند چون من که آفریدهام از عشق جهانی برای تو حسین پناهی