[ بدون نام ]
پنجشنبه 29 خردادماه سال 1393 ساعت 11:02 ب.ظ
نگاه کن، زمهریری آنجا برپاست- درست زیر چشمانم
کهنه قندیلهایی از رویا
تمامی وعدههایی که پرکشیدند
به سوی آسمانهایی دیگر، لنگرگاههایی دیگر
و رویاهای من که به سر انگشتانت چسبیدهاند
بسیار دوستت میدارم و این دوست داشتن پریشان خاطرِاَت میکند
و رویاهایم زیر انگشتانت تکهتکه میشوند
من بسیار دوستت میدارم فرشتهی من
از تمامی طعمها یکی، تنها یکی مرا هوسناک میکند
آن هنگام که لبانت به دلجویی دهانم برمیخیزند
از تمامی این بادها، تنها یکی مرا با خود میبرد
وقتی که سایهات از دریچهام عبور میکند
افسوسهای مرا برگیر و اشکهایت را به من بده
چونان کسی که جنگافزارش را به زمین میافکند و میمیرد
و همچنان نفس بکش، آن هنگام که با وقار فرو میافتی
هنگامی که زمان زیر نفسهایت منبسط میشود
تنها خاکسترهایمان باقی خواهند ماند
و ریههای من مویه میکنند
ولی قلبم رها خواهد شد
صدایت از خیالم محو میگردد و من آزادیام را بازپس خواهم گرفت
بسیار دوستت میدارم و این دوست داشتن پریشان خاطرِاَت میکند
و رویاهایم زیر انگشتانت تکهتکه میشوند
من بسیار دوستت میدارم فرشتهی من
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
نگاه کن، زمهریری آنجا برپاست- درست زیر چشمانم
کهنه قندیلهایی از رویا
تمامی وعدههایی که پرکشیدند
به سوی آسمانهایی دیگر، لنگرگاههایی دیگر
و رویاهای من که به سر انگشتانت چسبیدهاند
بسیار دوستت میدارم و این دوست داشتن پریشان خاطرِاَت میکند
و رویاهایم زیر انگشتانت تکهتکه میشوند
من بسیار دوستت میدارم فرشتهی من
از تمامی طعمها یکی، تنها یکی مرا هوسناک میکند
آن هنگام که لبانت به دلجویی دهانم برمیخیزند
از تمامی این بادها، تنها یکی مرا با خود میبرد
وقتی که سایهات از دریچهام عبور میکند
افسوسهای مرا برگیر و اشکهایت را به من بده
چونان کسی که جنگافزارش را به زمین میافکند و میمیرد
و همچنان نفس بکش، آن هنگام که با وقار فرو میافتی
هنگامی که زمان زیر نفسهایت منبسط میشود
تنها خاکسترهایمان باقی خواهند ماند
و ریههای من مویه میکنند
ولی قلبم رها خواهد شد
صدایت از خیالم محو میگردد و من آزادیام را بازپس خواهم گرفت
بسیار دوستت میدارم و این دوست داشتن پریشان خاطرِاَت میکند
و رویاهایم زیر انگشتانت تکهتکه میشوند
من بسیار دوستت میدارم فرشتهی من